-
کودکی.....
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 01:35
کجایید روزهای خوش کودکی چشم بستیم وقتی گشودیم دیدیم یکباره بزرگ شدیم
-
فریاد
جمعه 7 تیرماه سال 1387 03:17
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
-
ازرده دل........
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 01:12
بر سنگ مزارم بنویسید ازرده دلی خفته در این خلوت خاموش او زاده غم بود و ز غمهای جهان گشته فراموش
-
دیدار
دوشنبه 3 تیرماه سال 1387 01:02
دیروز با یه دسته گل اومده بود به دیدنم با یه نگاه مهربون همون نگاهی که سالها آرزوشو داشتم و از من دریغ می کرد گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش کردم وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.
-
انتقام
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 02:13
به کدامین جرم، حکم صبر برای من صادر شد؟ جرم من عشق بود!
-
سکوت
شنبه 1 تیرماه سال 1387 02:33
به یاد آرزوهایی که می میرند،سکوتی می کنم به سنگینی فریاد ۰
-
فال نیک
جمعه 3 خردادماه سال 1387 01:19
فال نیک گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ شیرین من ، برای غزل شور و حال کو ؟ پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ تقویم چهارفصل دلم را ورق زدن آن برگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سوال و حوصله ی...
-
حاصل عشق
جمعه 21 مهرماه سال 1385 11:41
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو یک روز نگشت خاطرم شاد از تو دانی که ز عشق تو چه شد خاصل من یک جان و هزار گونه فریاد از تو فریدون مشیری
-
گرفتار در زیر یخ
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 01:39
نمیدانم چگونه در این جهنم زندگی می کنم بیدارم،ولی هنوز در این پوسته،در بندم جانم یخ زده و از سر تا به پا منجمد شده ام این یخ را بشکنید،دیگر تحمل ندارم منجمد می شوم،و قادر به هیچ حرکتی نیستم فریاد می کشم،ولی حتی صدای خودم را هم نمی شنوم من برای زندگی می میرم و فریاد می کشم من در زیر یخ گرفتار شده ام من مبدل به بلوری...
-
برای آخرین رنج
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 02:15
ای آخرین رنج تنهای تنها می کشیدم انتظارت ناگاه دستی خشمگین مشتی به در کوفت دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک نگاه دستی در من درآویخت دانستم این ناخوانده مرگ است از سالهای پیش با من آشنا بود بسیار او را دیده بودم اما نمی دانم کجا بود فریاد تلخم در گلو مرد با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد در...
-
فراق
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 01:48
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم آهسته ز فرقت تو فریاد کنم وقت است که دست از دهن بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم وحشی بافقی
-
فردا
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 00:54
تو که بالا بلند و نازنینی تو که شیرین لب و عشق آفرینی کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل که فردا بر سر خاکم نشینی
-
غم دل
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 02:12
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
-
وفا
شنبه 6 خردادماه سال 1385 01:08
یاران به خدا بی وفایی نکنید با عاشق سوخته دل جدایی نکنید یا اینکه وفا کنید تا آخر عمر یا اینکه از اول آشنایی نکنید
-
دعا
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 01:52
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود یادت ولی آهسته تر گویم الهی بی اثر باشد
-
گوهر
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1385 00:40
گوهر خود را مزن بر هر سنگ ناقابلی صبر کن تا گوهر شناس قابلی پیدا شود
-
تنهایی
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 01:54
یابان در تنهایی خود غرق است و نگاه منتظرش بر رهگذریست که نادانی به او جرأت داده است تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد خانه در تنهایی خود غرق است و حضور ره نوردی را می نگرد که گامهایش لحظه ای سکوت سنگین خانه را شکسته است آسمان در تنهایی خود غرق است و گذار پرنده ای را می خواهد که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید و من...
-
بودن
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 01:52
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه بن بست گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! احمد شاملو
-
عشق
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 17:03
در راه عشق با دل شیدا فتاده ایم چندان دویده ایم که از پا فتاده ایم عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک ما در میانهی همه رسوا فتاده ایم پشت رقیب را همه قربست و منزلت مردود درگه تو همین ما فتاده ایم ما بیکسیم و ساکن ویرانهی غمت دیوانههای طرفه به یک جا فتاده ایم وحشی نکرده ایم قد از بار فتنه راست تا در هوای آن قد...
-
مرگ در ماه
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1385 03:03
نه باران ، نه عشق ، نه چشم هایی رو به ماه غروب همین نه باران وعشق بود که در راههای بی ترانه و عابر - دور می شدم غروب همین نه چشم هایی رو به ماه بود که ماه در چشم هایم تا کنار چهره ها و صداهای این همه سال آمد غروب کیی از باران ها و عشق بود که چشم در چشم ماه از مادرم دور شدم در راه لب هایی خسته می گفتند چشم های کودکی را...
-
تولدت مبارک
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 02:06
عزیزم دومین بهار زندگیت را تبریک می گویم. امیدوارم سالهای سال زیر سایه پر مهر پدر و مادر زندگی کنی. با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولک یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و کوچک فقط می خواد بهت بگه تولدت مبارک
-
سرگذشت گل غم
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 01:55
تا در این دهر دیده کردم باز گل غم در دلم شکفت به ناز بر لبم تا که خنده پیدا شد گل او هم به خنده ای وا شد هر چه بر من زمانه می ازود گل غم را از آن نصیبی بود همچو جان در میان سینه نشست رشته عمر ما به هم پیوست چون بهار جوانیم پژمرد گفتم این گل ز غصه خواهد مرد یا دلم را چو روزگار شکستی هست می کنم چون درون سینه نگاه آه از...
-
نغمه ها
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 00:23
دل از سنگ باید که از درد عشق ننالد خدایا دلم سنگ نیست مرا عشق او چنگ اندوه ساخت که جز غم در این چنگ آهنگ نیست به لب جز سرود امیدم نبود مرا بانگ این چنگ خاموش کرد چنان دل به آهنگ او خو گرفت که آهنگ خود را فراموش کرد نمی دانم این چنگی سرونوشت چه می خواهد از جان فرسوده ام کجا می کشانندم این نغمه ها که یکدم نخواهند آسوده...
-
عید نوروز
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 01:58
سلام به تمامی دوستان عزیزم امیدوارم سال خوب و پر باری را پشت سر گذاشته باشید. سال خوبی را برایتان آرزو می کنم.و امیدوارم امسال سالی بهتر از سالهای قبل برای همه باشد. با امید سلامتی و شادی برای همه عزیزان. عیدتان مبارک ساغر
-
در بازار
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 01:34
روزگاری دختری جوان از روستا به بازار آمد.وی در شوخی و شوریدگی و عشوه گری و فتانگی، آیینه وآیتی بود. از چهره اش گل سرخ و زنبق می تراوید گیسوانش به رنگ غروب بود و از میان لبانش خورشید تبسم می نمود. آن گاه که این آفریده ی سحر آسای شگفت ظاهر شد، جوانان به وی خیره شدند و سرود آشنایی و تقرب سر دادند. یکی دوست می داشت با او...
-
دیروز امروز فردا
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 19:47
به دوستم گفتم: ( آیا تکیه دادنش را بر بازویآن مرد می بینی؟تا دیروز بر بازوی من تکیه می کرد.) دوستم گفت : (فردا بر بازوی من تکیه خواهد کرد.) گفتم: (به نشستن در کنار وی نگاه کن! تا دیروز اینچنین در کنار من می نشست.) پاسخ داد: فردا کنار من خواهد نشست. گفتم نگاه کن شراب را با جام وی می نوشد. تا دیروز از جام من می نوشید....
-
محبت
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 01:53
می گویند آهو از همان جویی می نوشد که شیر از آن می نوشد. و می گویند کرکس و زغن یک لاشه و مردار را می شکافند در حالی که در کمال هم پیمانی و هم زیستی و آشتی اند پس ای مهر دادگر، ای که افسار امیالم را با دست توانا یت کشیدی. و گرسنگی و تشنگی ام را به مناعت و پرهیز مبدل ساختی، اراده ی استوارم را بازدار ار اینکه بخورد یا...
-
غم
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 02:48
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی حال که مردیم همه یار شدند مرده ایم و همه بیدار شدند قدر آینه بدانید چو هست نه در آن وقت که افتاد و شکست
-
قلب
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 02:43
قلبم صدف خالی یک تنهائیست
-
گل و بلبل
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 01:58
در گلستانی هنگام خزان، رهگذر بود یکی تازه جوان صورتش زیبا، قامت موزون، چهره اش غم زده از سوز درون دیدگان دوخته بر جنگل و کوه، دلش افسرده ز فرط اندوه چمن در دل آغاز نمود، این چنین لب به سخن باز نمود گفت: آن دلبر بی مهر و وفا دوش دوش می گفت به جمع رفقا در فلان جشن به دامان چمن هر که خواهد که برقصد با من از برایم شده گر...