اگر هر دم نفسهایت به داغستان لبهایم گل تبخال رویاند،
من این تبخال شیرین را که تنها یادگار توست به دنیایی نمی بخشم.
در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم
و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان.
قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست
داشتن تو اعلام کرد و محکوم به تنهایی و مرگ.
کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین
خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند:
دوستت دارم.
اینجا آسمان ابریست آنجا را نمی دانم
اینجا شده پاییز آنجا را نمی دانم
اینجا فقط رنگ است آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است آنجا را نمی دانم
گفتمش دل می خری؟
پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند،
خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود آمدم او رفته بود،
دل ز دستش روی خاک افتاده بود،
جای پایش روی دل جا مانده بود.
برای خریدن عشق هر که هر چه داشت آورد،
دیوانه هیچ نداشت و گریست.
گمان کردم چون هیچ ندارد می گرید!
اما هیچ کس ندانست که بهای عشق اشک است
و بهای اشک عشق.
عشق مثل جاده خاکی می مونه ازش رد می شی،اما وقتی بر می گردی
پشت سرت رو نگاه می کنی تازه می فهمی چه گرد و غباری به پا کردی.
بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچ کس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی زیبا و قشنگ او که خوابیده است در این گورستان سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد.
چشمانم خیس است دستانم می لرزد به تو خیره می شوم و تو آرام تر از همیشه نگاهم
میکنی بی آنکه چیزی بگویی و من خیره به چشمانت.
چشمانت تنها چیزی است که از عکس پاره شده ات در دستانم به جا مانده.
رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن
ابتدا یک پریشانی ست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا؟
دل شکستن کار انسان نیست حرفش را نزن.......
بر سنگ مزارم بنویسید
ازرده دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده غم بود و ز غمهای جهان گشته فراموش
دیروز با یه دسته گل اومده بود به دیدنم با یه نگاه مهربون همون نگاهی که سالها آرزوشو
داشتم و از من دریغ می کرد گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاهش
کردم وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.