نه باران ، نه عشق ، نه چشم هایی رو به ماه
غروب همین نه باران وعشق بود
که در راههای بی ترانه و عابر - دور می شدم
غروب همین نه چشم هایی رو به ماه بود
که ماه در چشم هایم
تا کنار چهره ها و صداهای این همه سال آمد
غروب کیی از باران ها و عشق بود
که چشم در چشم ماه
از مادرم دور شدم
در راه
لب هایی خسته می گفتند
چشم های کودکی را با خود آورده ام
که شب ها ، خواب ماه می بیند
می گفتند
صدایی با خود آورده ام
که از غروب های ماه می گوید
می گفتند
کنار آخرین مکث ماه
قدم هایم ناتمام می ماند
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد
سلام
خسته نباشی
خیلی زیبا بود مخصوصا عکست
موفق باشی
سلام بسیار بسیار زیبا احسنت و درود بیکران بر شما.......
آیینه میخندد سلام
حال و احوال مرا میپرسد
و من از فرط غم دیرینه
پشت بر آینه با دست غمین میگویم
تو به شفافی غم های گران مینگری
یا به معصومیت پنهان زمین
او به من میگوید
من به این طعم قشنگ بودنت مینگرم
بودن آدمی انگار که دنیایی هست
وای از آن لحظه که آدم ز زمان
نه من فکر هم نمیکنم
تو که هستی حالا
باشد آن موقع که رفتی، گویم
وز از آن عمر گرانم شاکی
که تو رفتی و تو رفتی و تو رفتی
ولی از بودن من هیچ کس آگاه نشد
گه در شعر و سخن، گه در ظاهر و گه باطن
لیکن انگار نه انگار که من میزینم
درود
بسیار زیبا و تامل برانگیز بود
ببخشید که کم سر میزنم اخیرا حجم کارهایم بسیار زیاد شده و کمتر میتوانم به اینترنت سر بزنم.اما همیشه به یاد دوستان خوبم مثل شما هستم
به امید دیدار
بدرود
شعر های هیوا مسیح خیلی زیباست.
اما غم رو بیشتر از شادی میبینه.
ممنون از حضورتون.
انتخاب فوقالعاده ای بود
سلام خسته نباشید
مطلب تامل برانگیزیست
حضور و اظهار لطفو نظرتون موجب مسرت و خوشحالی شد
از اینکه مطالب نوشته شده را میخوانید سپاسگزارم
موفق باشید
سلام. زیباست
ممنون که سر زدی