در بازار

روزگاری دختری جوان از روستا به بازار آمد.وی در شوخی و شوریدگی

و عشوه گری و فتانگی، آیینه وآیتی بود. از چهره اش گل سرخ و زنبق می تراوید

گیسوانش به رنگ غروب بود و از میان لبانش خورشید تبسم می نمود.

آن گاه که این آفریده ی سحر آسای شگفت ظاهر شد، جوانان به وی خیره شدند

و سرود آشنایی و تقرب سر دادند. یکی دوست می داشت با او پای کوبی و

 دست افشانی کند و دیگری می خواست برای او نان ها بخش و پخش کند و

همگان از هر جهت می خواستندش .....از هر چه بگذریم از بی نظیر و بی بدیل

بودنش نمی شد چشم پوشید. دختر که احساس آزردگی می کرد و ترس و خشم بر

 وی چیره شده بود و زشتی و پستی را در سراسر رفتار جوانان می دید و میبویید

از آنان بیزار شد. ضربان خشمش به حدی بالا آمد که می خواست به صورت یکی

یا دو تا از آنان سیلی ای نوازد. ملی راه خود را بدون این که به کسی کم ترین اعتنا

و عنایتی کند، در پیش گرفت. وی که شبانگاهان به سمت خانه ی روستایی اش رهسپار

 بود، در اندرون خود می گفت: (( چه احساس بیزاری و نفرتی دارم از این مردان بی ادبی

 که اخلاقشان زشت و حقارت بار است!. دیگر از صبوری طاقتم طاق شده است)).

سالی گذشت و آن دختر زیبای جوان که بسیارو بسیار به بازارها  و مردان می اندیشید

و رخسارش چون گل سرخ و زنبق و گیسوانش به رنگ غروب بود و خورشید از میان

 لبانش می خندید و میتراوید دوباره به جانب بازار آمد. آیا جوانان دوباره به وی نگریستند

 و میل و قرابتشان دوباره بیدار و بیداد کرد؟!.

یک روز هم به همین منوال سپری شد و کسی به وی که تنها شده بود، نزدیک نشد. شامگاهان

دختر جوان به منزلش بازگشت ودر اندرون خود فریاد می کشید: (( جوانان چه قدر کم ادبند؟!

دیگر کاسه ی صبرم لبریز است و از صبوری طاقتم طاق می شود)).

نظرات 8 + ارسال نظر
سهیک آخرین ترانه ی باران پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ق.ظ http://tabar.blogsky.com

دوست گرامی....... درود

دراین دفترزیبای خانگی سلیقه و احساس زیادی بکاررفته
وداستانک شماهم زیباست...آفرین براین همه دقت وظرافت
فقط یک اشکال کوچک بنظرم رسید وآن اینکه درپرانتززیاد می نویسی/// وبهتراست که توضیح را بصورت پی نوشت و درزیربنویسی// بی شک زیباترخواهد شد

تندرست و موفق و شادکام باشی

مهرورز پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:25 ق.ظ http://sarwar.blogfa.com

سلام دوست من!
دفعه دوم جوانان چرا به دخترک توجه نکردند؟

سلام
چون دختر به آنها اعتنا نکرد و از چشم آنها افتاد

طلا بانو پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:55 ب.ظ http://gozar.mihanblog.com/

سلام و درود بر تو ساغر عزیزم . متن جالبی بوده عزیزم . موفق باشی من مدتی نبودم منو ببخش دیر اومدم . در ضمن نوروز رو به تو عزیزم تبریک میگم فدایت طلا بانو

بزرگ جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ق.ظ http://ahletamiz.blogfa.com

عجیبه اگر دختر از رفتار جوانان در بار اول ناراحت شده بار دوم باید خوشحال میشد.اما فکر کنم او از آن دخترها بوده که دوست دارند مثل یک عروسک فقط از پشت ویترین دیده شوند وزیرش هم نوشته باشند لطفا دست نزنید فروشی نیست
کاش این شعر خافظ را خوانده بود:تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و می ترسم....که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

شبنم شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:28 ق.ظ http://kharabati5.blogfa.com

سلام
دوست عزیز سال پر باری
از مهر و آرامش
برای شما عزیز خواستارم
شاد باشید
و در پناه خداوند
خدای محبت

و
بسیار زیبا بود.......


سهیل شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:48 ب.ظ http://sobhebahary.blogfa.com/

سلام ووقت بخیر
با تشکر از حضور گرمتون و با تبریک به مناسبت فرارسیدن فصل زیبای بهار که امیدوارم براتون سراسر از شادی و سرور باشه
وبلاگ صبح بهاری با یک هفت سین آپ شد تشریف بیارید و ببینید
با تشکر از حضور گرم و صمیمانه شما : سهیل

دلتنگ شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ب.ظ http://www.deltang2.blogfa.com



بنام آفریننده ی تو

سلام ستاره ی شبهای آسمانم- امیدوارم حالت خوب باشدو سایه ی سلامتی
بر سرت. 84 هم تمام شد و یواش یواش میرود با تمام خوبی ها و بدیها یش.
خوبیهایش را به خاطر بسپار از باب آنکه یادت نرود بدی هایی هم هست
و هرگز خدایت تو را در مقابله با سختی ها تنها رها نمیکند.
و تجربه های تلخت را از باب آن به خاطر بسپار تا آموخته هایت را در راه
85 با گام هایی استوارتر - چشمانی بیدارتر- اندیشه ای مثبت تر و قویتر
و دلی سرشار از امید و روشنی بکار گیری و طی طریق کنی.
بر سر سفره ی هفت سین که نشستی - دست بر آسمان که دراز کردی
و آیات الهی را زمزمه نمودی کنج ذهنت مرا نیز بیاد بیاور و نامم را
از نفس نایت بر هنجره و سپس با کلامی پر از عشق از زبانتبر لبانت
جاری ساز و از خالقت آمرزش من وگناهانم را بخواه باشد که بپذیرد ای عزیز دل.
از پیشگاه دادار هور و متعال برای تو - خواهر ت - برادرت و باغبانانت( پدرو مادرت)
سالی پر از باران رحمت و برکت - سلامت و صلابت - عزت و سربلندی و فتح قله های
موفقیت و پیروزی را خواستارم. قربان تو ::: دلتنگ

[ بدون نام ] یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام

همین که به اشتباه خودت پی بردی ارزش داره

موفق باشی
ب.ا

کدام اشتباه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصلا کی هستی که هیچ اسمی هم نداری

لااقل خودتون را معرفی می کردید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد