دعا

کنم هر شب دعایی

کز دلم بیرون رود یادت

ولی آهسته تر گویم

الهی بی اثر باشد

 

 

 

گوهر

گوهر خود را مزن بر هر سنگ ناقابلی

صبر کن تا گوهر شناس قابلی پیدا شود

تنهایی

یابان در تنهایی خود غرق است
 و نگاه منتظرش بر رهگذریست
 که نادانی به او جرأت داده است
 تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
 خانه در تنهایی خود غرق است
 و حضور ره نوردی را می نگرد
 که گامهایش لحظه ای
 سکوت سنگین خانه را شکسته است
 آسمان در تنهایی خود غرق است
 و گذار پرنده ای را می خواهد
 که بال افشان آغوش فروبسته او را بگشاید
 و من در تنهایی خودم غرقم و به روزی می اندیشم
 که دیگر نباشم

پیمان آزاد

بودن


گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
 
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!


 

احمد شاملو

عشق

در راه عشق با دل شیدا فتاده‌ایم

 

چندان دویده‌ایم که از پا فتاده‌ایم

عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک

 

 

ما در میانه‌ی همه رسوا فتاده‌ایم

پشت رقیب را همه قربست و منزلت

 

مردود درگه تو همین ما فتاده‌ایم

ما بیکسیم و ساکن ویرانه‌ی غمت

 

دیوانه‌های طرفه به یک جا فتاده ایم

وحشی نکرده‌ایم قد از بار فتنه راست

تا در هوای آن قد رعنا فتاده‌ایم

 

وحشی بافقی

 

 

 

 

 

مرگ در ماه

نه باران ، نه عشق ، نه چشم هایی رو به ماه
 غروب همین نه باران وعشق بود
که در راههای بی ترانه و عابر - دور می شدم
غروب همین نه چشم هایی رو به ماه بود
که ماه در چشم هایم
تا کنار چهره ها و صداهای این همه سال آمد
غروب کیی از باران ها و عشق بود
که چشم در چشم ماه
از مادرم دور شدم
در راه
لب هایی خسته می گفتند
چشم های کودکی را با خود آورده ام
که شب ها ، خواب ماه می بیند
می گفتند
صدایی با خود آورده ام
که از غروب های ماه می گوید
می گفتند
کنار آخرین مکث ماه
قدم هایم ناتمام می ماند
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
 در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد

هیوا مسیح