غریب

هنگام پاییز...

زیر یک درخت... مردم

برگهایش مرا پوشاند...

و هزاران قلب یک درخت...

گورستان... قلب من شد

کارو

خیانت

نمیدونم با این اعصاب داغون چه کنم

درد و دل کردم اما آرومم نکرد امشب با خودم گفتم بنویسم شاید آرومم کنه.

نزدیکترین شخصه خانواده بهت خیانت کنه

بخواد زندگیتو از هم بپاشه

چند بار بخشش چقدر گذشت

با زندگیم بازی کرد چهار سال روزها و شبها ،ساعتها و ثانیه ها به شک و تردید و

عذاب گذشت قشنگترین روزهای زندگیم تباه شد

اما بخشیدمش پیش خودم گفتم لذتی که تو

گذشت هست تو انتقام نیست

اما حالا میفهمم که گاهی اوقات نباید گذشت کرد

کی باورش میشه خواهر آدم پاره تن آدم هم خون ، بیاد به خواهرش

خیانت کنه ،به برادراش خیانت کنه زندگیشونو از هم بپاشه و از این به هم ریختگی

خوشحال باشه

خدایا این آدما اون دنیا چی جواب میدن یعنی به فکر آخرتشون نیستن

دلم خونه ذهنم آشوبه از دست بی فکریهای این شخص

از دست بی بند و باریهای این جامعه و بی فکری بعضی از این جوونا که با آبروی

خانوادشون بازی میکنن واشتباهاته بعضی از بزرگترها که به جای رفتن راه درست

چه اشتباهاتی که نمی کنن

گذشته از ضربه هایی که خودم خوردم نگران برادرام هستم که

به قول خودشون دیگه چیزی به اسم آبرو براشون نمونده

و همش تو فکر انتقام هستن

تا کی میتونم آرومشون کنم تا کی؟

به قول بعضی از اطرافیان که میخوان میونه داری کنن می گن ما به روز نیستیم

الان دختر و پسرها ازدواج می کنن بعد اعلام می کنن

کاری که خواهر من کرده و چون ما به این کارش اعتراض کردیم عقب افتاده شدیم

به روز نیستیم و جالب اینجاست که پدرم کاملا طرف خواهرم و گرفت و

اعتراضی نکرد و برادرام و متهم کرد

 برادرم حق داره وقتی میگه کمرم شکست وقتی میگه خورد شدم وقتی می گه داغونم.

نمیدونم شاید من و مادرم و برادرام واقعا عقب افتاده باشیم به روز نباشیم

اما من به شخصه با این جور مسائل به این صورت مخالفم چه تو ایران چه هر کجای این کره خاکی.

نام شب...

من اشک سکوت مرده در فریادم

(( داد))ی سر و پا شکسته، در بیدادم

اینها همه هیچ.. ای خدای شب عشق

(( نام شب عشق)) را که برد از یادم؟!

کارو

زمان

 

 

دیشب داشتم به این موضوع فکر میکردم که ما وقتی کوچک بودیم چه طوری بزرگ شدیم

و بچه های ما بهتر از ما و در رفاه بزرگ میشوند و نوه های ما در رفاهی بیشتر از بچه هایمان بزرگ خواهند شد.

همینطور که به این موضوعات فکر می کردم یکدفعه فکرم رفت سمت دیگه ای که آیا اصلا تا آن موقع زنده هستم

 که نوه ام را ببینم تازه موضوع جالب شد و ترسیدم از اینکه بمیرم.

پیش خودم گفتم چقدر اون دنیام و ساختم .

چقدر راست گفتم؟

چقدر یکرنگ بودم؟

چقدر چشم پاک بودم؟

تا چه حد مردم دار بودم؟

آیا ذره ای از این کارها را کردم .

 الان که فکر می کنم اگر بهم بگن یک ساعت وقت داری بعدش پایان زندگی

 میبینم هیچ کدام از این کارها را به درستی انجام ندادم.

شما چطور ؟

اسیر سرنوشت

 

 

یکی یکی می رفتیم و کاتب سرنوشتمان

را با خطی زرین می نوشت، نوبت که به ما

رسید قلم از قلمدان افتاد و شکست،

کاتب با خط تیره و تار نوشت:

اسیر سرنوشت

یادگار

 

 

اگر هر دم نفسهایت به داغستان لبهایم گل تبخال رویاند،

من این تبخال شیرین را که تنها یادگار توست به دنیایی نمی بخشم.

دادگاه عشق

 

 

در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم

و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان.

قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست

داشتن تو اعلام کرد و محکوم به تنهایی و مرگ.

کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین

خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند:

دوستت دارم.

دل تنگ

 

 

 

اینجا آسمان ابریست آنجا را نمی دانم

اینجا شده پاییز آنجا را نمی دانم

اینجا فقط رنگ است آنجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است آنجا را نمی دانم

جای پا

 

گفتمش دل می خری؟

پرسید چند؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند،

خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود آمدم او رفته بود،

دل ز دستش روی خاک افتاده بود،

جای پایش روی دل جا مانده بود.

دیوانه

 

 

 

برای خریدن عشق هر که هر چه داشت آورد،

 دیوانه هیچ نداشت و گریست.

 گمان کردم چون هیچ ندارد می گرید!

 اما هیچ کس ندانست که بهای عشق اشک است

و بهای اشک عشق.

دعا

 

 

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم.

غبار

 

 

 

عشق مثل جاده خاکی می مونه ازش رد می شی،اما وقتی بر می گردی

 

پشت سرت رو نگاه می کنی تازه می فهمی چه گرد و غباری به پا کردی.

باور

 

 

 

بودنم را هیچ کس باور نداشت هیچ کس کاری به کار من نداشت بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی زیبا و قشنگ او که خوابیده است در این گورستان سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد.

عکس

 

چشمانم خیس است دستانم می لرزد به تو خیره می شوم و تو آرام تر از همیشه نگاهم

میکنی بی آنکه چیزی بگویی و من خیره به چشمانت.

چشمانت تنها چیزی است که از عکس پاره شده ات در دستانم به جا مانده.

رفتن

 

 

رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن

ابتدا یک پریشانی ست حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا؟

دل شکستن کار انسان نیست حرفش را نزن.......