چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ
سلام خیلی زیبا بود
امیدوارم همیشه موفق و خوش و سلامت باشی
رفیق عزیز سلام
امیدوارم که همیشه شاد و پیروز باشی
چه خوب است نوشتن و چه زیباست با نوشتن زیستن
خیلی خوشحالم که شما هم به جمع وبلاگ نویسان اضافه شدین شاد و پیروز باشین
دوباره سر میزنم
شاد زی
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر باشد نهان
خلق را با تو کج و بدخو کند
تا تورا ناچار رو آنسو کند
اگه یه خورده رنگ نوشته ها رو روشنتر کنید به چشم کمتر فشار میاد
موفق باشید
بیت آخر، برایم یاد آور این است :
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه میگفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ میزد
خود را هلاک میکرد
فریدون چه ساده واژه ها را به کار میگیرد. به دلم مینشیند.
یا علی